داستان بازی وارکرفت از ابتدا آزروث تا وار ویتین

داستان بازی وارکرفت؛ از پیدایش آزروث تا وار ویتین

داستان بازی وارکرفت یکی از پیچیده‌ترین و جذاب‌ترین داستان‌ها در تاریخ بازی‌های ویدیویی است که از ابتدا تا امروز میلیون‌ها گیمر را درگیر خود کرده است. داستان بازی وارکرفت از زمانی که آزروث به عنوان دنیای اصلی این بازی معرفی شد، همواره درگیری‌های حماسی، جنگ‌های بی‌پایان و داستان‌های قهرمانانه در این جهان جریان داشته است. اما این داستان فقط محدود به آزروث نیست. در پشت پرده، تهدیدهای کیهانی و نیروهای باستانی همچون تایتان‌ها و اولد گادها وجود دارند که همواره بر سرنوشت این جهان تاثیر می‌گذارند.

داستان بازی ورلد آف وارکرفت از ابتدا در قالب بازی‌های استراتژیک Warcraft: Orcs & Humans، Warcraft II و Warcraft III روایت شد. این بازی‌ها در واقع زمینه‌ساز شکل‌گیری جهان وسیعی بودند که در سال ۲۰۰۴ و با انتشار بازی آنلاین World of Warcraft به شکلی بینظیر به اوج رسید. در این نسخه، پلیر‌ها برای اولین بار قادر به ورود به دنیای آزروث بصورت آنلاین و در قالب کاراکتر‌های مختلف بودند و به تدریج این بازی تبدیل به یک حماسه عظیم شد که داستان آن همچنان در حال گسترش است.

در طول سال‌ها، ما شاهد جنگ‌های بزرگ و تحولات مهمی در آزروث بودیم، از ورود ارک‌ها به آزروث در جنگ اول، تا سقوط لردران و اتحاد نژادهای مختلف در جنگ دوم. ظهور آرتاس و تبدیل او به لیچ کینگ در جنگ سوم، بازگشت قهرمانان و رهبری ترال در بازسازی هورد، و در نهایت نبردهای حماسی در The Burning Crusade، Wrath of the Lich King، Cataclysm، Mists of Pandaria، Warlords of Draenor، Legion، Battle for Azeroth و Shadowlands که هر کدام بخش جدیدی از این داستان عظیم را به نمایش گذاشتند و اغلب طرفداران wow با خرید گیم تایم تمامی این داستان‌ها را از نزدیک لمس کردند.

حال در نقطه‌ای قرار داریم که داستان بازی وارکرفت وارد فصلی جدید به نام The War Within شده است، جایی که تهدیدهایی از اعماق زمین و دنیای تاریک‌تر آزروث در حال شکل‌گیری است. در این مقاله به بررسی کامل این داستان عظیم از همان ابتدا تا امروز میپردازیم و به چگونگی تحول آزروث و قهرمانان آن در مقابل دشمنان خطرناک خواهیم پرداخت.

داستان بازی وارکرفت: پیدایش آزروث و نبرد با نیروهای باستانی

داستان بازی وارکرفت ریشه در جهانی کیهانی به نام کازموس دارد؛ جایی که نیروهای بنیادی چون نظم، آشوب، نور، تاریکی، حیات و مرگ در حال کشمکش دائمی‌اند. یکی از مهم‌ترین موجودات این جهان، نژادی به نام تایتان‌ها است که به عنوان نگهبانان نظم و آفرینش شناخته می‌شوند. آن‌ها به دنبال یافتن روح‌های تایتانی در سیارات مختلف هستند تا بتوانند به آن‌ها شکل دهند و نظم را در سراسر هستی گسترش دهند.

آزروث یکی از این سیارات خاص بود، سیاره‌ای که در درون خود یک روح تایتان بسیار قدرتمند داشت اما پیش از اینکه تایتان‌ها موفق به شکل‌دهی آن شوند، این جهان توسط موجوداتی شرور و تاریک به نام اولد گادها تسخیر شده بود. اولد گادها مخلوقاتی کیهانی از جنس فساد و تاریکی بودند که توسط نیرویی به نام Void Lords به جهان فیزیکی فرستاده شده بودند تا روح تایتان آزروث را فاسد کنند.

در واکنش به این تهدید تایتان‌ها موجوداتی قدرتمند به نام Keepers را برای داستان بازی وارکرفت آفریدند و آن‌ها را به آزروث فرستادند. وظیفه‌ی این نگهبانان شکست دادن اولد گادها و بازگرداندن تعادل به سیاره بود. در پی نبردی عظیم و ویرانگر بیشتر اولد گادها سرکوب یا به اعماق زمین زندانی شدند. اما از آنجایی که کشتن آن‌ها می‌توانست به خود آزروث آسیب جدی وارد کند، تایتان‌ها ترجیح دادند آن‌ها را زنده نگه دارند اما بشدت کنترل‌شده.

در کنار اولد گادها، موجودات عنصری خشمگینی به نام Elemental Lords نیز وجود داشتند که در ابتدا بر جهان آزروث فرمانروایی می‌کردند. این موجودات نیز در نبرد با نگهبانان شکست خوردند و به جهان Elemental تبعید شدند.

پس از این نبردها، نگهبانان شروع به ساخت ساختارهایی عظیم مانند اولدوم، اوالدومان، و نکسوس کردند تا تعادل را در سیاره برقرار نگه دارند. همچنین نژادهایی مانند دورف‌ها، ترول‌ها و نایت الف‌ها در این دوران اولیه شکل گرفتند.

این دوره، به عنوان فصل آغازین داستان بازی وارکرفت، بنیان‌گذار نبردی ابدی میان نیروهای نظم و هرج و مرج شد. آزروث هرچند نجات یافت اما زخم‌هایی که از آن دوران بر پیکرش ماند در طول تاریخ بارها و بارها موجب بروز جنگ‌ها و فجایع بزرگ شد.

 

جنگ اول در داستان بازی وارکرفت: ورود ارک‌ها به آزروث

یکی از مهم‌ترین نقاط آغازین در داستان بازی وارکرفت، جنگ اول یا همان First War است. نبردی که با ورود ارک‌ها به دنیای آزروث آغاز شد و برای همیشه سرنوشت این سرزمین را تغییر داد؛ پیش از این نبرد ارک‌ها در دنیای دیگری به نام Draenor زندگی می‌کردند. آن‌ها قومی جنگجو و طبیعت‌گرا بودند که با نژاد درانای‌ها هم‌زیستی نسبتا مسالمت‌آمیزی داشتند. اما با دخالت موجودی شرور به نام Kil’jaeden، یکی از فرماندهان لیجن، سرنوشت آن‌ها دگرگون شد.

کلثالزاد از طریق فریب و نفوذ در روح رهبران ارک‌ها، به‌ویژه گول دان، توانست آن‌ها را به خدمت شیطان درآورد. ارک‌ها با نوشیدن خون شیطانی Mannoroth، به موجوداتی وحشی، خون‌آشام و سراسر خشم تبدیل شدند و سپس متحد شده و نیرویی به نام هورد (Horde) را تشکیل دادند.

برای گسترش نفوذ خود، گول دان با کمک جادوگران تاریکی دروازه‌ای عظیم به نام دارک پورتال ساخت که دنیای درائنور را به آزروث متصل می‌کرد، با باز شدن این دروازه، ارک‌ها وارد سرزمین‌های انسان‌ها در استورم ویند شدند.

جنگ اول آغاز شد و ارک‌ها با بی‌رحمی به روستاها و شهرهای انسانی حمله‌ور شدند و پادشاه لاین ورین و قهرمانانی چون آندوین لوتار برای محافظت از قلمرو انسان‌ها وارد میدان شدند. اما علی‌رغم تمام مقاومت‌ها، استورم ویند سقوط کرد، پادشاه لاین کشته شد و بازماندگان مجبور شدند به شمال عقب‌نشینی کنند.

جنگ اول نه‌تنها باعث آشوب عظیم در آزروث شد، بلکه آغازی بود بر یک سلسله نبردهای مرگ‌بار میان هورد و آلیانس که همچنان ادامه دارند. این جنگ همچنین باعث شد مفاهیم وفاداری، شرافت، فساد و رستگاری وارد روایت ورلد آف وارکرفت شوند؛ مفاهیمی که بخش جدایی‌ناپذیر از داستان بازی وارکرفت شده‌اند.

حالا که جنگ اول را پشت سر گذاشتیم، وقتشه بریم سراغ یکی از مهم‌ترین و حماسی‌ترین فصل‌های داستان بازی وارکرفت، جایی که دنیای آزروث در آستانه نابودی کامل قرار گرفت و برای اولین بار نژادهای مختلف برای بقا متحد شدند.

 

جنگ دوم در داستان وارکرافت: سقوط لردران و اتحاد نژادهای آزروث

پس از پایان جنگ اول و سقوط پادشاهی Stormwind به دست ارک‌ها، بازماندگان انسان‌ها، به رهبری آندوین لوتار، به پادشاهی شمالی لردران پناه بردند. در آنجا، پادشاه Terenas Menethil تصمیم گرفت که وقت آن رسیده نژادهای مختلف آزروث برای مقابله با تهدید فزاینده‌ی ارک‌ها، متحد شوند.

بدین ترتیب، آلیانس (Alliance of Lordaeron) شکل گرفت، اتحادی شامل انسان‌های لردران، دورف‌های آیرون فورج، الف‌های بلندپایه (High Elves) از کوئل‌تلاس، گنوم‌ها، و بازماندگان استورم ویند. آن‌ها هم‌پیمان شدند تا در برابر نیروی تاریکی‌ای که از طریق دارک پورتال وارد شده بود، بایستند.

در همین زمان از داستان ورلد آف وارکرفت، هورد تحت فرماندهیOrgrim Doomhammer، جنگ‌سالاری باهوش و قدرتمند، قدرت بیشتری گرفت. او پس از کنار زدن گول دان، کنترل کامل هورد را به دست گرفت و با ارتشی عظیم از ارک‌ها، اگرها و ترول‌ها به قلب آزروث حمله‌ور شد.

نبردهای سهمگینی درگرفت. شهرها یکی‌یکی سقوط می‌کردند، و نیروهای آلیانس با تمام توان دفاع می‌کردند. ارک‌ها حتی تا دروازه‌های کپیتال سیتی (پایتخت لردران) پیش‌روی کردند. اما مقاومت قهرمانانی چون لوتار، تیرالیان و ایلاریا ویندوران ورق جنگ را به‌تدریج برگرداند.

در نهایت، آلیانس موفق شد هورد را به عقب براند. دارک پورتال نابود شد و بسیاری از ارک‌ها یا کشته شدند یا به اسارت درآمدند. اما این پیروزی هزینه‌های سنگینی داشت. لوتار در نبرد نهایی کشته شد، شهرها و سرزمین‌های بسیاری ویران شدند و شکاف‌های بزرگی در دل نژادها پدید آمد.

جنگ دوم نقطه‌ای حیاتی در داستان بازی وارکرفت بود، چرا که نشان داد در برابر تهدیدهای بزرگ، تنها راه نجات آلیانس است. این جنگ نه‌تنها باعث تحکیم روابط میان نژادهای مختلف آزروث شد، بلکه پایه‌گذار داستان‌های بعدی چون جنگ سوم و ماجراهای لیچ کینگ و سیلواناس شد.

حالا وقتشه وارد یکی از حماسی‌ترین، غم‌انگیزترین و محبوب‌ترین بخش‌های داستان بازی وارکرفت شویم، جایی که یک شاهزاده‌ی شجاع به یکی از خطرناک‌ترین موجودات تاریخ آزروث تبدیل شد.

 

جنگ سوم در داستان ورلد آف وارکرفت: ظهور آرتاس، لیچ کینگ

پس از پایان جنگ دوم، آرامش نسبی به داستان بازی ورلد آف وارکرفت بازگشت اما این آرامش پایدار نبود. در سایه‌ها، تهدیدی بسیار خطرناک‌تر از ارک‌ها در حال شکل‌گیری بود و آن کسی نبود جز لیچ کینگ.

ماجرا از جایی شروع شد که روح یک جادوگر قدرتمند و خیانتکار به نام نرزول توسط لیجن تسخیر شد و به عنوان لیچ کینگ در زره‌ای یخی در سرزمین شمالی نورثرند به بند کشیده شد. وظیفه او گسترش طاعون مرگ و آماده‌سازی زمین برای تهاجم لیجن بود.

در این میان، بیماری‌ای مرموز و مرگبار در سرزمین‌های شمالی لردران پخش شد. این طاعون، مردم را به موجوداتی بی‌روح و مرده‌ی متحرک تبدیل می‌کرد. آرتاس منثیل، شاهزاده‌ی جوان و محبوب لردران، شمشیر به دست گرفت تا از مردمش محافظت کند. اما همین تصمیم، آغاز سقوط او بود.

آرتاس در جریان تحقیق درباره منشأ طاعون به نورثرند سفر کرد. در آنجا، شمشیری نفرین‌شده به نام Frostmourne را پیدا کرد که به ظاهر قدرت مقابله با طاعون را داشت. او بدون توجه به هشدارها، شمشیر را برداشت، غافل از اینکه فراستمورن روح او را خواهد بلعید.

از همان لحظه، آرتاس آرام‌آرام کنترل خود را از دست داد. با بازگشت به لردران او بجای نجات مردم، پدرش شاه ترناس را کشت و پایتخت را به آتش کشید. او حالا یک شوالیه مرگ (Death Knight) بود؛ خادم وفادار لیچ کینگ.

ارتش نامردگان یا Scourge به رهبری آرتاس، تمام شمال آزروث را درنوردید. الف‌های بلندپایه‌ی کوئل‌تلاس نابود شدند، شهرهای انسان‌ها یکی‌یکی سقوط کردند، و حتی بسیاری از قهرمانان بزرگ یا به ارتش مردگان پیوستند یا کشته شدند. در این میان لیجن نیز بازگشت و جنگی سهمگین میان شیاطین، انسان‌ها، الف‌ها و ارک‌ها در کوه هایجال درگرفت.

اما نقطه عطف داستان بازی وارکرفت در این بخش، جایی بود که آرتاس به نورثرند بازگشت، به قله‌ی Icecrown رسید و تاج نفرین‌شده لیچ کینگ را بر سر گذاشت. در آن لحظه او با نرزول یکی شد و پادشاه مطلق مردگان شد.

ظهور لیچ کینگ، نه‌تنها آزروث را در آستانه‌ی نابودی قرار داد، بلکه دنیا را وارد عصری تاریک و پر از ترس کرد. این واقعه زمینه‌ساز وقایع عظیمی مثل افزونه Wrath of the Lich King شد؛ جایی که قهرمانان آزروث بالاخره به مقابله با او رفتند.

 

تشکیل هورد جدید و رهبری ترال در داستان بازی وارکرفت

پس از شکست سنگین ارک‌ها در جنگ دوم، بسیاری از اعضای هورد به اسارت انسان‌ها درآمدند و در اردوگاه‌های کار اجباری نگهداری می‌شدند. بدون رهبر، بی‌هدف و شکسته، ارک‌ها از آن نیروی سهمگین و ترسناک گذشته فاصله گرفته بودند. اما در دل همین تاریکی، امیدی تازه متولد شد: ترال، فرزند دو قهرمان ارک یعنی دورو‌تان و درکا.

ترال که در کودکی توسط انسان‌ها اسیر شده بود، در قلعه‌ای تحت تعلیم نظامی بزرگ شد. اما روح جنگجویانه و اصیل او به‌زودی بیدار شد. پس از فرار از زندان، ترال به دنبال ریشه‌هایش رفت و با قبایل پراکنده ارک‌ها ارتباط برقرار کرد. در این مسیر، او با اورگریم دوم‌همر، رهبر پیشین هورد ملاقات کرد و از او الهام گرفت تا هورد را دوباره احیا کند؛ اما این بار نه به عنوان لشکری ویرانگر، بلکه به عنوان ملتی با افتخار و فرهنگ.

ترال نه‌تنها یک جنگجوی قدرتمند، بلکه یک Shaman بود، کسی که با ارواح عناصر طبیعت ارتباط داشت. او سنت‌های قدیمی ارک‌ها را احیا کرد، ارک‌ها را از نفوذ جادوهای تاریک خارج ساخت، و به آن‌ها یاد داد که چگونه بدون وابستگی به نیروهای شیطانی دوباره قدرت بگیرند.

با گردآوری قبایل مختلف ارک‌ها، ترال موفق شد هورد جدید را در داستان ورلد آف وارکرفت شکل دهد، اتحادی از نژادهایی همچون:

  • ارک‌ها (Orcs)
  • تورن‌ها (Tauren)
  • ترول‌های جنگلی (Darkspear Trolls)
  • و بعدها آنددهای آزاد شده (Forsaken) و بلاد الف‌ها

در همین زمان، با پیش‌بینی بازگشت تهدیدهای بزرگ‌تر، ترال تصمیم گرفت که هورد را از سرزمین‌های شرقی دور کند و به دنبال سرزمین جدیدی برای سکونت بگردد. او در نهایت، با عبور از دریاها، به کالیمدور رسید؛ قاره‌ای باستانی و مرموز، جایی که هورد تازه متولد شده در آن پایه‌گذاری شد.

در کالیمدور، ترال و متحدانش با نژادهای جدید آشنا شدند، از جمله نایت الف‌ها و تارن‌ها. همچنین در نبرد نهایی علیه آرچیماند و لیجن، برای اولین بار، هورد و آلیانس شانه به شانه در کنار یکدیگر جنگیدند، نقطه‌ای تاریخی در روابط پرتنش دو جناح.

ترال در کالیمدور شهر اورگریمار را بنیان گذاری کرد و آن را به عنوان پایتخت هورد معرفی کرد. تحت رهبری ا، هورد دوباره به جایگاهی مقتدر رسید؛ این بار نه بر اساس نفرت و خون‌ریزی، بلکه بر پایه‌ی افتخار، سنت و اتحاد.

حالا وارد یکی از کلیدی‌ترین مقاطع داستان بازی وارکرفت می‌شویم؛ جایی که بعد از جنگ سوم و سقوط پادشاهی‌های قدیم، دنیا در حال بازسازی است و اتحادها و دشمنی‌ها رنگ و بویی تازه به خود می‌گیرند. این بخش همان نقطه‌ایست که میلیون‌ها پلیر برای اولین بار وارد دنیای بی‌انتها و شگفت‌انگیز ورلد آف وارکرفت شدند.

 

دوران بازسازی و شکل‌گیری آلیانس و هورد مدرن

با پایان جنگ سوم و شکست Burning Legion در کوه‌های هایجال، دنیای آزروث به‌شدت آسیب دیده بود. پادشاهی پرشکوه لردران فروپاشیده بود، انسان‌ها پراکنده و بی‌سرپناه شده بودند، نایت الف‌ها با تهدیدهای تازه‌ای از دل تاریکی روبه‌رو بودند و دیگر نژادها نیز یا درگیر ویرانی شده بودند یا خود را در آستانه نابودی می‌دیدند. در این دوران آشفته هورد تازه‌نفس تحت رهبری ترال در قاره کالیمدور مستقر شد و زمان آن رسیده بود که جهان بار دیگر برای بقا خود را بازتعریف کند. همین جا بود که دو جناح جدید آلیانس و هورد مدرن متولد شدند؛ اتحادهایی که برخلاف گذشته ریشه در تجربه، بازسازی و بقا داشتند.

آلیانس جدید از دل ویرانی‌های جنوب شکل گرفت. بازماندگان انسان‌های استورم‌ویند به همراه دورف‌های آهنین از آیرون‌فورج، گنوم‌های پیشرفته‌ی نومرگان و بعدها نایت الف‌های جنگل‌های باستانی کالیمدور، درانای‌ها و ورگن‌ها اتحادی تازه را پایه‌گذاری کردند. هر نژاد با دلایل خاص خودش به این اتحاد پیوست، اما هدف مشترک آن‌ها حفاظت از سرزمین‌هایشان، بازسازی تمدن‌ها و مقابله با تهدیدهایی بود که هر روز بیشتر و بیشتر در سایه‌ها رشد می‌کردند.

در سوی دیگر هورد نیز پوست انداخته بود. دیگر خبری از ارتشی وحشی و بی‌رحم نبود؛ بلکه ترال رهبر جوان و با بصیرت ارک‌ها، اتحادی از نژادهای طردشده، بی‌خانمان یا به‌دنبال نجات را گرد هم آورده بود. ارک‌هایی که طلسم فاسد فل را پشت سر گذاشته بودند، ترول‌های دارکسپیر که از سرزمین خود رانده شده بودند، تورن‌های شریف و هماهنگ با طبیعت و آنددهایی که تحت رهبری سیلواناس از کنترل لیچ کینگ رها شده بودند.

همه آن‌ها اکنون در کنار یکدیگر برای بقای خود تلاش می‌کردند. هورد جدید به‌دنبال افتخار، شرافت و جایگاهی عادلانه در دنیای آزروث بود، اما این تغییر نگرش باعث از بین رفتن تنش‌ها با آلیانس نشد؛ بلکه رقابت تاریخی میان این دو جناح شکل و عمق تازه‌ای به خود گرفت.

در نسخه کلاسیک از داستان بازی وارکرفت، دنیای بازی پر بود از رمز و راز، تهدیدهای درونی و درگیری‌های نژادی. دشمنان این دوران برخلاف آینده، نه لشکرهای کیهانی، بلکه قدرت‌هایی از دل خود آزروث بودند. اونیکسیا، همان اژدهای سیاه که در دل خاندان سلطنتی رخنه کرده بود؛ کلتیزات و طاعون‌زدگان که سایه‌شان بر شمال گسترده شده بود؛ قوای آتشین مولتن کور، بلک‌ویینگ لیر و نیرنگ‌های نفاریان؛ همه و همه نمادهایی از دشمنانی بودند که در دل سرزمین‌ها ریشه دوانده بودند و تهدیدی برای تعادل نوپای جهان محسوب می‌شدند.

پلیر‌های بازی در این دوران، در نقش قهرمانانی محلی قدم به دنیای گسترده World Of Warcraft می‌گذاشتند؛ دنیایی که هنوز بازمانده جنگ بود و به بازسازی نیاز داشت. ماموریت آن‌ها رویارویی با خطرات محلی، کسب شهرت، مقابله با هیولاها و پرده‌برداری از توطئه‌هایی بود که در هر گوشه جهان جریان داشت.

اما با رشد دوباره قدرت آلیانس و هورد، این دو جناح به سرعت وارد رقابت‌های مرزی و درگیری‌های نظامی شدند. مناطقی مانند Stranglethorn Vale، Arathi Basin و Alterac Valley به میدان‌های نبرد تبدیل شدند؛ جایی که اعضای هر جناح برای افتخار، منابع و سلطه مبارزه می‌کردند. همین نبردهای اولیه بنیان دشمنی تاریخی میان آلیانس و هورد را بنا نهاد؛ دشمنی‌ای که در تمامی اکسپنشن‌های آینده نیز ادامه یافت و به یکی از ستون‌های اصلی داستان وارکرافت تبدیل شد.

 

The Burning Crusade: نبرد در آوت لند و سقوط ایلیدان

پس از سال‌ها آرامش نسبی در داستان بازی وارکرفت، زمانی که زخم‌های جنگ سوم به سختی التیام یافته بود و آلیانس و هورد به شکل نوین‌شان مستقر شده بودند، نشانه‌هایی از یک تهدید کهن دوباره پدیدار شد. دارک پورتال، همان دروازه‌ی عظیمی که در گذشته ارک‌ها از آن به آزروث هجوم آورده بودند، بار دیگر فعال شد. اما این بار نه به عنوان راهی برای تهاجم، بلکه به عنوان مسیر ماجراجویی، جستجو و مقابله با نیرویی که می‌خواست کل جهان را به نابودی بکشاند.

در آن سوی دروازه، آوت لند قرار داشت، دنیایی ویران و شکسته شده که زمانی به نام درانور شناخته می‌شد؛ سرزمین مادری ارک‌ها و خانه‌ی اصلی درنای‌ها. اما حالا چیزی جز بقایای شناور در میان آسمان‌های بنفش و آتش‌فشان‌های شعله‌ور نبود. سرزمینی که روحش شکسته شده بود و در دلش سایه‌های سنگینی جا خوش کرده بودند.

در قلب این هرج و مرج از داستان وارکرفت، ایلیدان استورم‌ریج قرار داشت. قهرمانی تبعید شده، برادری رانده شده، و کاراکتری که برای نجات دنیا خود را به اعماق تاریکی سپرده بود. ایلیدان حالا فرمانروای آوت لند بود و با ارتشی از نژادها و موجوداتی عجیب، بر بلک تمپل فرمانروایی می‌کرد. او که زمانی برای شکست لیجن، قدرت شیطانی را در آغوش کشیده بود حالا خود به هیبتی ترسناک بدل شده بود؛ اما نه به عنوان یک شیطان، بلکه به عنوان قربانی وسوسه‌ای مقدس.

قهرمانان از هر دو جناح آلیانس و هورد، به درون آوت لند قدم گذاشتند. آن‌ها در کنار نژادهای بومی مانند درانای‌های پراکنده و ارک‌های باقی‌مانده، علیه نیروهای لیجن و سلطه‌ی ایلیدان مبارزه کردند. در این سرزمین بی‌رحم، هیچ گوشه‌ای امن نبود؛ از قلعه‌های معلق تا دره‌های خون آلود، همه‌جا نشانی از نبرد، خیانت و قدرت طلبی دیده می‌شد.

در این سفر از داستان بازی ورلد آف وارکرفت، قهرمانان با کاراکترهایی مثل آکاما، کایلبوس و حتی برادر ایلیدان یعنی مالفوریون درگیر شدند، و در نهایت، نبردی سرنوشت‌ساز در دل بلک تمپل رقم خورد. آن‌جا در میان شعله‌ها و سایه‌ها، ایلیدان ایستاده بود؛ آماده برای آخرین نبرد، با چشمانی که حقیقتی تلخ را فریاد می‌زدند: «شما برای این دنیا آماده نبودید.»

ایلیدان شکست خورد، اما فریادش در دل آوت لند پیچید. او تنها یک دشمن نبود؛ او بازتابی از تصمیمات سخت، فداکاری‌های نادیده‌گرفته‌شده و قدرتی بود که حتی در ظاهر شر، به نجات دنیا امید داشت. اما دنیا قضاوت دیگری داشت، و ایلیدان به زانو در آمد؛ نه فقط توسط شمشیر، که توسط نگاهی که تفاوت را برنمی‌تابید.

و این‌گونه، بخش Burning Crusade از داستان ورلد آف وارکرفت به پایان رسید اما چیزی بسیار تاریک‌تر در حال نزدیک شدن بود، سایه‌ی یخ و زمستانی که از نورت‌رن می‌آمد…

 

Wrath of the Lich King: سرنوشت آرتاس و نبرد نهایی در نورت رن

پس از سقوط ایلیدان در قسمت آوت لند داستان بازی وارکرفت، نگاه همه دوباره به آسمان‌های سرد شمالی دوخته شد؛ جایی در آن سوی یخ‌های ابدی، در سرزمینی نفرین‌شده به نام نورت رن. آنجا که لیچ کینگ بر تخت یخی خود در قلعه‌ی عظیم آیس‌کراون نشسته بود، در سکوت ارتش مردگان را می‌پروراند؛ بی‌احساس، بی‌رحم، و آماده برای در هم شکستن همه چیز.

این لیچ کینگ کسی نبود جز آرتاس منتیل؛ شاهزاده‌ای که روزی با قلبی آکنده از عدالت، شمشیر به‌دست گرفت تا از مردمش محافظت کند، اما در دل تاریکی گم شد. او شمشیر نفرین‌شده Frostmourne را انتخاب کرد، روحش را از دست داد، پدرش را به قتل رساند و تاج سلطنت را با تاج یخی نفرین عوض کرد. حالا آرتاس دیگر آن جوان شجاع نبود، بلکه مظهر مرگ و سرما بود.

با تهدید رو‌به رشد ارتش Scourge، نیروهای هورد و آلیانس، برای اولین‌بار بعد از مدت‌ها اختلاف، تصمیم گرفتند دشمن مشترک را در اولویت قرار دهند. ناوگان‌های عظیم به سمت نورت رن حرکت کردند و نبردی بی‌سابقه در این سرزمین یخی شکل گرفت؛ سرزمینی که خاطرات گذشته، فاجعه‌های نزدیک، و نبرد برای آینده، همگی در آن درهم تنیده بودند.

در طول این سفر قهرمانان با ارتش مردگان، اژدهایان یخ‌زده، و خادمان وفادار لیچ کینگ مانند کلتی‌زاد و آنجد نرب روبه‌رو شدند. در آن سوی ماجرا، بولوار فوردراگون، قهرمانی از آلیانس در شعله‌ها سوخت تا نجات دهد و سیلواناس ویندرانر، بانوی تاریکی، عهدی دیرینه با مرگ بست تا انتقام خود را از آرتاس بگیرد.

اما هیچ‌کدام از این تقابل‌ها به اندازه‌ی رویارویی نهایی در قلعه‌ی آیس‌کراون سیتادل در داستان ورلد آف وارکرفت تاثیرگذار نبود. جایی که قهرمانان پس از هفته‌ها نبرد و عبور از هزارتوهای مرگ و یخ، بالاخره در تالار تاج‌گذاری لیچ کینگ ایستادند. آرتاس، با چشمان یخ‌زده و شمشیر فراستمورن در دست، آخرین امیدهای قهرمانان را به مبارزه طلبید.

در نبردی سهمگین، جادوی تاریکی، آتش و نور در هم آمیخت. خون‌ها ریخته شد، ارواح برخاستند و سرانجام آرتاس به زانو درآمد. در آخرین لحظه‌های زندگی ماسکش از چهره‌اش افتاد و برای نخستین بار بعد از سال‌ها، در چشمانش ردی از انسانیت دیده شد. پدرش، شاه تریناس، به‌سان روحی آرام، به پیش آمد و پسرش را در آغوش گرفت؛ نه برای بخشش، بلکه برای رهایی.

اما با مرگ آرتاس خطر از بین نرفت چون همانطور که بولوار گفت: همیشه باید یک Lich King در داستان بازی وارکرفت وجود داشته باشد؛ چرا که اگر تاج بی‌صاحب می‌ماند، اسکورج بدون کنترل دنیا را نابود می‌کرد. پس بولوار خود را قربانی کرد؛ تاج یخی را بر سر گذاشت و بر تخت نشست. نه به عنوان پادشاه مرگ، بلکه به عنوان نگهبان آن.

و نورت رن در سکوت فرو رفت. تاج یخی، همچنان در آسمان می‌درخشید اما زیر آن نور سرد، دیگر آرتاسی نبود. تنها خاطره‌ای تلخ، از شاهزاده‌ای که می‌توانست قهرمان باشد، اما به کابوس بدل شد.

 

داستان Cataclysm: بازگشت دث وینگ و دگرگونی آزروث

پس از نبرد با لیچ کینگ و آرام گرفتن نورت‌رن، گمان می‌رفت آزروث و داستان بازی وارکرفت برای مدتی طعم صلح را بچشد اما این فقط آرامش پیش از طوفان بود. در اعماق زمین، در دل سیاهی و خشم، اژدهایی زخم‌خورده و دیوانه بیدار شد؛ دث وینگ (Deathwing)، نگهبان زمین که زمانی از اژدهایان اصیل و مورد اعتماد تایتان‌ها بود حالا به نماد خشم و نابودی تبدیل شده بود.

دث وینگ، که زمانی با نام نلثاریون (Neltharion) در داستان وارکرافت شناخته می‌شد، تحت تاثیر زمزمه‌های شوم اولد گادها به جنون کشیده شد. از درون ترک برداشت، زرهی از فلز بر بدنش بستند تا از انفجار قدرت نابودکننده‌اش جلوگیری کنند، اما هیچ چیز نمی‌توانست خشمش را مهار کند.

و بالاخره لحظه‌ی موعود فرارسید. با غرش سهمگین او آسمان شکافت و زمین ترک برداشت. دث وینگ از اعماق دم‌موران به آسمان برخاست و آن‌چنان ضربه‌ای به آزروث وارد کرد که تاریخ به دو نیم شد. این رویداد به نام شکاف بزرگ (The Shattering) شناخته می‌شود؛ نقطه‌ای که نه‌تنها نقشه‌ی جهان، بلکه روابط نژادها، شهرها و مسیر زندگی قهرمانان برای همیشه تغییر یافت.

سیلاب‌ها شهرها را بلعیدند، کوه‌ها فرو ریختند، آتش از دل زمین فوران کرد و مناطق قدیمی چون بارنز، استون‌تالون، و استرنگلتورن، چهره‌ای کاملا جدید به خود گرفتند و آزروث دیگر آن آزروث گذشته نبود.

در میان این آشوب از داستان بازی ورلد آف وارکرفت، هورد و آلیانس نه‌تنها باید با دگرگونی‌های طبیعی مقابله می‌کردند بلکه با تهدید جدیدی به نام Twilight’s Hammer نیز روبه‌رو شدند. فرقه‌ای دیوانه و فناناپذیر که در خدمت اولد گادها و تحت فرمان دث وینگ عمل می‌کرد. آنان در دل زمین نقشه‌ای شیطانی را پیاده می‌کردند، احضار نیروهای باستانی برای پایان دادن به جهان.

در این دوران، دو نژاد جدید نیز به نبرد پیوستند؛ گابلین‌ها برای هورد، و وورگن‌ها برای آلیانس. هر دو نژاد قربانی پیامدهای کاتاکلیزم بودند و با داستان‌های خاص خود، پیچیدگی داستان بازی وارکرفت را بیش از پیش غنی کردند.

در نهایت، نبرد سرنوشت‌ساز در دث وینگ شراین (Dragon Soul) رخ داد؛ جایی که اژدهایان باقی‌مانده از جمله الکسترازا، یسرا و کالک‌گوس به همراه قهرمانان آزروث تصمیم گرفتند آخرین امید خود را در روح اژدها بگذارند؛ سلاحی باستانی که زمانی خود دث وینگ از آن برای خیانت استفاده کرده بود.

در سفر در زمان با کمک نوزدورمو، و با اتحاد اژدهایان و قهرمانان، سرانجام نبردی سهمگین رخ داد. دث وینگ در هیبتی هیولایی و در حالتی نیمه دیوانه برای نابودی دنیا برخواست. اما در آخرین لحظات روح اژدها فعال شد و اژدهایان قدرت‌های جاودانه‌ی خود را فدا کردند تا او را شکست دهند.

با مرگ دث وینگ، دوران اژدهایان در داستان بازی وارکرفت پایان یافت؛ عصر مرگ‌آور به پایان رسید و جهان، پس از لرزشی ویرانگر، به سوی بازسازی گام برداشت اما این فقط یک قدم بود، چرا که تهدیدهای بزرگ‌تری در راه بودند؛ سرور cataclysm در بلیزارد همچنان فعال است و پلیر‌های بسیاری در حال بازی کردن این نسخه هستند، اگر شما هم به نسخه علاقه دارید می‌توانید با خرید کاتاکلیزم وارد این دنیای تاریک شوید و برای بقای آزروث تلاش کنید.

 

Mists of Pandaria: افشای سرزمین‌های پنهان و جنگ در پانداریا

حالا قدم می‌گذاریم به سرزمینی که قرن‌ها از چشمان جهان پنهان مانده بود؛ سرزمینی آرام، پوشیده در مه، اما نه به دور از جنگ و تاریکی. داستان بازی وارکرفت در نسخه Mists of Pandaria، هم‌زمان سفری است در دل فلسفه و معنویت، و نبردی سهمگین میان آلیانس و هورد که با هر قدمشان، گذشته‌ی پنهان یک تمدن باستانی را آشکار می‌کردند.

پس از سقوط دث وینگ، آزروث مجددا دچار تنش شد. اختلافات میان هورد و آلیانس، که پس از کاتاکلیزم شدت گرفته بود وارد مرحله‌ی تازه‌ای شد. در میانه‌ی یک درگیری دریایی در آب‌های جنوبی، ناوگان هر دو جناح به منطقه‌ای ناشناخته برخورد کرد، جایی که پیش از این هیچ‌گاه روی نقشه دیده نشده بود و آن‌جا پانداریا بود.

پانداریا سرزمینی پوشیده در مه‌های جادویی بود و به‌لطف سحر قدرتمند پاندارن‌ها، هزاران سال از دید جهان پنهان مانده بود. اما اکنون مه‌ها کنار رفته بودند و آتش جنگ، آرامش دیرینه‌ی این سرزمین را تهدید می‌کرد.

در قلب این سرزمین نژادی آرام، خردمند و عمیق وجود داشت، پاندارن‌ها. موجوداتی شاد، اما با پیشینه‌ای عمیق از جنگ و مراقبه که توازن میان عقل و احساس را سرلوحه‌ی زندگی خود قرار داده بودند. اما آن‌ها هم رازهایی تاریک در گذشته‌ی خود داشتند.

با ورود هورد و آلیانس به پانداریا، تعادل روحی و طبیعی این سرزمین بر هم خورد و حضور آن‌ها باعث بیدار شدن نیرویی باستانی و فراموش‌شده به نام شائو (Sha) شد. شائوها تجسم احساسات منفی بودند؛ خشم، نفرت، شک، ناامیدی… هر جا که این احساسات شدت می‌گرفتند، شائوها ظاهر می‌شدند و زمین را به تباهی می‌کشیدند. این تجسم‌های تاریکی، دشمنانی فیزیکی و روحی برای قهرمانان بودند که باید ابتدا با درون خود می‌جنگیدند تا بتوانند با بیرون مقابله کنند.

در کنار این تهدیدات، دشمن دیگری نیز ظهور کرد و آن امپراتوری موگو (Mogu) بود. نژادی باستانی و مستبد که زمانی بر پانداریا حکومت می‌کرد و حالا تلاش می‌کرد با احیای امپراتوری خود دوباره سلطه را بازگرداند. آن‌ها با استفاده از جادوی خون و دانش باستانی، لشکری از گولم‌های زنده ساخته بودند که تهدیدی جدی برای تمامی موجودات پانداریا محسوب می‌شدند.

اما در دل تمام این آشوب‌ها خطرناک‌ترین دشمن، نه موگو بود و نه شائو؛ بلکه خود گاروش هل‌اسکریم (Garrosh Hellscream)، رهبر خشن و افراطی هورد، که رفته‌رفته به سایه‌ی تهدیدی جهانی بدل می‌شد. گاروش در تلاش برای بازسازی هوردی خالص و شکست‌ناپذیر، به جستجوی سلاح‌هایی باستانی در پانداریا پرداخت و در نهایت، به قلب خدای کهن‌یان (Y’Shaarj) دست یافت؛ موجودی کهن از تبار اولد گادها که هزاران سال پیش نابود شده بود اما هنوز بقایای او آغشته به قدرت و فساد، زیر زمین مدفون بودند.

گاروش با استفاده از قدرت این قلب ارتشی قدرتمند و شیطانی ساخت، اورگریمار را به دژ شخصی‌اش تبدیل کرد و حتی به هم‌پیمانان خود در هورد پشت کرد. در نتیجه جنگی تمام‌عیار نه فقط میان آلیانس و هورد، بلکه در دل خود هورد آغاز شد. گروه‌هایی از داخل هورد به رهبری ترال و دیگر قهرمانان شورش کردند تا گاروش را متوقف کنند.

در نهایت، نبرد بزرگ به دروازه‌های اورگریمار کشیده شد؛ جایی که قهرمانان آزروث اعم از هورد و آلیانس، دست در دست هم گاروش را شکست دادند. او دستگیر شد اما داستانش هنوز به پایان نرسیده بود…

Mists of Pandaria با ترکیب مفاهیم فلسفی، درونی و چالش‌های سیاسی، آینه‌ای از پیچیدگی‌های داستان بازی وارکرفت شد. پلیر‌ها برای نخستین بار نه‌تنها با دشمنان بیرونی، بلکه با تاریکی درونی خود روبه‌رو شدند؛ نسخه باز‌سازی شده این نسخه از سمت بلیزارد ارائه شده و هم‌اکنون در حال پیش‌فروش است، چنانچه از علاقه‌مندان میست آف پانداریا هستید، می‌توانید با خرید پانداریا از سایت ارنوگیم وارد این اکسپنشن نوستالژی شوید.

در انتهای این مسیر، تصمیماتی گرفته شد که مسیر آینده‌ی آزروث را دگرگون کرد و ما را به نسخه‌ی بعدی رساند: Warlords of Draenor، بازگشتی عجیب به گذشته و سرزمینی آشنا، اما با تاریخ و سرنوشتی متفاوت.

 

Warlords of Draenor: بازگشت به گذشته و نبرد با هورد آهنین

حالا بریم به یکی از پیچیده‌ترین و زمان‌پریش‌ترین بخش‌های داستان بازی وارکرفت؛ جایی که مرز میان زمان حال و گذشته، واقعیت و امکان، به لرزه درمی‌آید. داستان Warlords of Draenor بازگشتیست به گذشته‌ای آشنا، اما با انتخاب‌هایی متفاوت و پیامدهایی پیش‌بینی‌نشده.

بعد از شکست گاروش هل‌اسکریم در پانداریا، او به‌جای اعدام در دادگاهی در پاندالند زندانی شد. اما برنامه‌ای در پشت پرده در حال شکل‌گیری بود. یکی از اژدهایان برنزی به نام Kairozdormu با نقشه‌ای مرموز گاروش را از زندان فراری داد. او با استفاده از جادوی زمان گاروش را به گذشته‌ای متفاوت از دنیای درائنور برد؛ جایی پیش از آن‌که ارک‌ها به فساد فل (Fel) تن دهند و به آزروث حمله کنند.

اما این یک سفر ساده به گذشته نبود. این درائنوری جایگزین و یک خط زمانی متفاوت بود؛ جهانی که گاروش با دانش آینده‌اش سعی کرد آن را بازنویسی کند. او پدرش گروم‌هل‌اسکریم و سایر جنگ‌سالاران ارک را قانع کرد که خون شیطانی مانوراث را ننوشند؛ همان لحظه‌ای که در خط زمانی اصلی منجر به تباهی ارک‌ها شده بود.

به‌جای اینکه ارک‌ها برده‌ی شیاطین شوند گاروش آن‌ها را متحد کرد و ارتشی مدرن و جنگ‌طلب ساخت به نام هورد آهنین (Iron Horde). این هورد با استفاده از تکنولوژی پیشرفته جنگی و تسلیحات مکانیکی عظیم شروع به فتح درائنور کرد. اما هدف اصلی گاروش چیزی فراتر بود: فتح آزروث با ارتشی از ارک‌های پاک‌سازی‌شده، قدرتمند و بی‌رحم.

با باز شدن پورتال زمانی و ورود هورد آهنین به دنیای حال، قهرمانان آزروث مجبور شدند وارد درائنور شوند تا جلوی این تهدید بزرگ را بگیرند. اما این یک درائنور متفاوت بود؛ سرزمینی زیبا و وحشی، با نژادهایی که در خط زمانی اصلی یا نابود شده بودند یا تغییر یافته بودند. برای اولین‌بار پلیر‌ها می‌توانستند جهان پیش از نابودی را ببینند؛ جنگل‌های سرسبز، بیابان‌های اسرارآمیز و تمدن‌های در آستانه فروپاشی.

در این مبارزه، اتحادهایی تازه شکل گرفت. پلیر‌ها با کاراکترهایی مانند یارا (Yrel) از درانایی‌ها آشنا شدند و شاهد اتحاد دوباره‌ی کلان‌های ارک‌ها بودند و بار دیگر با چهره‌هایی آشنا اما متفاوت روبه‌رو شدند؛ از جمله نسخه جوان‌تر گول‌دان که در این خط زمانی هنوز در حال توطئه بود.

جنگ میان قهرمانان آزروث و هورد آهنین به مرور شدت گرفت. فرماندهان اصلی تک به تک نابود شدند، تا در نهایت گروم‌هل‌اسکریم نیز فهمید که آینده‌ای که گاروش می‌خواست بسازد چیزی جز تکرار همان فساد قدیمی نبود. او با کمک نیروهای آزروث، علیه گول‌دان ایستاد که در پایان به شکل مخفیانه با شیاطین وارد معامله شده بود و در تلاش برای آوردن لیجن (Burning Legion) به درائنور بود.

در نهایت گول‌دان موفق شد از پورتالی جدید برای آوردن لیجن به جهان استفاده کند و با این کار پای ماجرا را به نسخه‌ی بعدی یعنی Legion باز کرد. داستان بازی ورلد آف وارکرفت از یک بازنویسی تاریخی به یک تهدید کیهانی و جهانی دیگر سوق پیدا کرد.

نسخه‌ی Warlords of Draenor شاید به‌ظاهر ماجرایی در گذشته بود، اما در دل خود بذر وقایعی بزرگ‌تر را کاشت؛ جرقه‌ی بازگشت لیجن، بازتعریف سرنوشت ارک‌ها و شکل‌گیری قهرمانان جدید برای مقابله با تاریکی عظیمی که در راه بود…

 

Legion: بازگشت لیجن و مرگ شاه وارین

نسخه‌ی Legion نقطه عطف بزرگی در داستان بازی وارکرفت بود. تهدیدی که سال‌ها سایه‌اش را بر آزروث انداخته بود، این بار نه در پس پرده بلکه با تمام قدرت بازگشت؛ لیجن، ارتشی شیطانی به رهبری سارجراس، با هدف نهایی نابودی جهان.

داستان بازی ورلد آف وارکرفت در بخش لیجن از آن‌جایی شروع شد که گول دان، جادوگر فاسد و خیانت‌پیشه پس از وقایع درائنور از طریق پورتالی وارد آزروث شد. او در جزیره‌ای مرموز و باستانی به نام Broken Isles مراسمی تاریک اجرا کرد که باعث احیای دوباره‌ی ایلیدان استورم ریج شد؛ اما هم‌زمان دروازه‌ای به دنیای شیطانی لیجن گشود و شیاطین را به جهان ریخت.

نقطه‌ی برخورد این فاجعه Broken Shore بود. آلیانس و هورد برای مقابله با لیجن با اکراه دوباره متحد شدند و ارتشی مشترک به میدان فرستادند. اما چیزی که آن‌جا انتظارشان را می‌کشید یک کمین مرگبار بود. گول‌دان و نیروهایش با نقشه‌ای حساب‌شده قهرمانان آزروث را به دام انداختند.

در نبردی سهمگین، شاه وارین رین (Varian Wrynn)، پادشاه بزرگ استورم‌ویند، برای نجات نیروهایش جان خود را فدا کرد. او در حالی که با شجاعت بی‌نظیر در برابر هجوم شیاطین مقاومت می‌کرد توسط گول‌دان از پا درآمد. مرگ او ضربه‌ای عمیق به آلیانس وارد کرد و در سمت دیگر، هورد نیز عقب‌نشینی کرد، حرکتی که باعث بدگمانی و شکاف تازه‌ای بین دو جناح شد.

با شدت گرفتن تهدید لیجن، نیروهای آزروث به دنبال راه‌های تازه‌ای برای مقابله با آن بودند. اینجا بود که سلاح‌های آرتیفکت (Artifact Weapons) وارد صحنه شدند؛ سلاح‌های افسانه‌ای که هریک تاریخ و قدرت منحصر بفردی داشتند. پلیر‌ها برای اولین‌بار با کلاس‌هایی خاص به نام Order Halls آشنا شدند و رهبری گروهی از مبارزان هم‌کلاس خود را بر عهده گرفتند.

در این میان، کاراکتر محبوب و پررمز و راز ایلیدان نیز بازگشت؛ کسی که زمانی دشمن بود، اما حالا شاید تنها امید آزروث برای بقا در برابر سارجراس و لیجن بود. اما بازگرداندن ایلیدان فقط آغاز ماجرا بود و باید به قلب لیجن نفوذ می‌کردند؛ همان دنیای مخوف آرگوس (Argus)، خانه‌ی اصلی شیاطین.

سفر به آرگوس، کشف رازهای نژاد Eredar و سرگذشت سارجراس پیچ و خم تازه‌ای به داستان داد. در پایان قهرمانان آزروث موفق شدند لیجن را شکست دهند، تایتان‌ها را از بند رها کنند و حتی با سارجراس مواجه شوند. اما پیش از آنکه او برای همیشه محو شود، ضربه‌ی سهمگینی به آزروث وارد کرد و شمشیر عظیم سارجراس در دل سیاره فرو رفت.

داستان بازی وارکرفت در نسخه‌ی Legion داستانی از اتحاد، فداکاری و بازگشت قهرمانان بود؛ ماجرایی که آزروث را نجات داد اما زخمی عمیق بر پیکره‌ی آن گذاشت… زخمی که به نسخه‌ی بعدی، Battle for Azeroth، منتهی شد.

 

Battle for Azeroth: جنگ تمام عیار بین آلیانس و هورد

داستان بازی وارکرفت در Battle for Azeroth دقیقا از همان زخمی آغاز می‌شود که سارجراس بر قلب آزروث زد. شمشیر عظیم او که در سرزمین سیلیثوس فرود آمد و نه‌تنها زمین را شکافت، بلکه منبعی ارزشمند و ناشناخته به نام آزرایت (Azerite) را نمایان کرد. این ماده‌ی درخشان و نایاب، انرژی خالص آزروث بود و بسیار قدرتمند و خطرناک.

هم آلیانس و هم هورد خیلی زود فهمیدند که کنترل بر آزرایت می‌تواند سرنوشت جنگ‌ها را تغییر دهد، اما به جای همکاری برای درمان سیاره‌ای در حال خون‌ریزی، جنگی بزرگ‌تر از همیشه آغاز شد.

در این میان، رهبری هورد به دست سیلواناس افتاده بود؛ بانوی تاریکی و ملکه‌ مردگان. او که در جنگ قبلی فرماندهی نیروهای هورد را در ساحل شکسته بر عهده داشت و حالا مقام وارچیف را داشت. اما تصمیمات او به‌زودی جنجال برانگیز شد.

آتش زدن درخت زندگی Teldrassil، نقطه‌ی آغاز خونین این نبرد بود و با این حمله‌ی ناگهانی، سیلواناس هزاران نایت‌الف بی‌گناه را در آتش سوزاند. آلیانس به رهبری شاه اندوین این عمل را جنایتی نابخشودنی دانست و در پاسخ آن‌ها به پایتخت قدیمی هورد یعنی آندراس حمله کردند. جنگ به سرعت در سراسر آزروث گسترش یافت.

در این دوران از داستان بازی وارکرفت، پلیر‌ها به سرزمین‌های جدیدی سفر کردند زاندالار، قلمرو ترول‌ها که هورد به آن متوسل شد تا نیروی دریایی قدرتمند به دست آورد؛ و کول‌تیراس زادگاه جینا پرادمور که آلیانس به دنبال متحد کردن آن بود. این ماجراها باعث آشنایی با فرهنگ‌های تازه، نژادهای متحد جدید و کاراکترهایی تاثیرگذار شد.

اما در دل این نبرد حقیقت‌های تاریک‌تری نیز آشکار شدند. سیلواناس بیش از پیش به‌سوی تاریکی کشیده می‌شد. او که دیگر تنها به پیروزی فکر نمی‌کرد و در پی چیزی فراتر بود، هدف سیلواناس شکستن چرخه‌ی مرگ و زندگی بود و در راه این هدف حتی از خیانت به متحدانش هم ابایی نداشت. اقدام نهایی او در نبرد مک‌گانیس، که در آن وارچیف سابق هورد، Saurfang را به قتل رساند، باعث شد بسیاری از اعضای هورد علیه او برخیزند.

هورد و آلیانس، پس از این خیانت، به شکلی بی‌سابقه متحد شدند. رهبران بزرگ از جمله جینا، اندوین، ترال و باین بلادهف، تصمیم گرفتند سیلواناس را از قدرت پایین بکشند. اما پیش از آن‌که دستگیر شود، او خودش هورد را ترک کرد و اعلام کرد که دیگر هیچ ارزشی برای آن قائل نیست.

داستان بازی ورلد آف وارکرفت در Battle for Azeroth با افشای توطئه‌ای بزرگ‌تر به پایان رسید؛ اینکه سیلواناس از همان ابتدا در خدمت نیرویی مرموز به نام Jailer بود. در پس جنگ‌های مرگبار و خون‌های ریخته‌شده او نقشه‌ای داشت برای شکستن دیوار میان مرگ و زندگی و این داستان، در نسخه‌ی بعدی یعنی Shadowlands، ادامه یافت…

 

Shadowlands: دنیای پس از مرگ و کشف ماهیت آربایتر و جایلر

وقتی سیلواناس تاج لیچ کینگ را از روی سر بولوار فوردراگون برداشت و آن را با یک ضربه جادویی نصف کرد چیزی شکسته شد. نه فقط تاج، بلکه مرز بین دنیای زنده‌ها و مردگان. آسمان یخ‌زده بالای آیس‌کرون شکافت و دنیای سایه‌ها، Shadowlands نمایان شد؛ قلمرویی فراتر از درک و جایی که ارواح پس از مرگ به آنجا منتقل می‌شدند.

در دل این جهان پنج منطقه اصلی وجود داشت:

  • Bastion: سرزمین نظم و تطهیر
  • Maldraxxus: جایگاه جنگ جویان و ارتش‌های مرگ
  • Ardenweald: قلمرو رویاها و چرخه‌ی حیات
  • Revendreth: محل کفاره و توبه
  • The Maw: تاریک‌ترین نقطه، جایی برای ارواحی که امیدی به نجاتشان نیست.

اما مشکلی اساسی که در داستان ورلد آف وارکرفت به وجود آمده بود، جریان انیمای روح (قدرت حیاتی ارواح) دیگر به درستی جریان نداشت. The Arbiter، موجودی کیهانی و بی‌طرف که تصمیم می‌گرفت هر روح به کدام قلمرو برود خاموش شده بود. حالا همه‌ی ارواح مستقیما به The Maw می‌افتادند و به جای آنکه رستگار شوند یا فرصتی دوباره برای خدمت داشته باشند، در جهنمی بی‌پایان اسیر می‌شدند.

علت این فاجعه چه بود؟ جایلر، ارباب The Maw، موجودی باستانی و تبعید شده از قدرت‌های ازلی. او با سیلواناس متحد شده بود و سال‌ها در سکوت طرحی چیده بود برای رهایی خود، گرفتن قدرت آربایتر و بازنویسی واقعیت.

ما قهرمانان آزروث اینبار نه برای طلا و افتخار، بلکه برای نجات نفس بشریت به دل دنیای مردگان رفتیم. در هر منطقه، با جناحی متحد شدیم برای بازگرداندن نظم، باید ارواح گم‌شده را نجات می‌دادیم، جریان انیما را احیا می‌کردیم و در نهایت، با خود جایلر روبه‌رو می‌شدیم.

در میانه این راه، چهره‌های آشنایی دوباره به داستان بازی ورلد آف وارکرفت بازگشتند:

اندوین که به اسارت جایلر درآمده بود و از او برای اجرای اهدافش سوءاستفاده شد. سیلواناس که در انتها با حقیقت وحشتناکی مواجه شد و دچار دوگانگی شد. بولوار که هنوز ردپای لیچ کینگ بودن را بر دوش می‌کشید.

نهایتا در نبردی حماسی در مکان باستانی Zereth Mortis، که در واقع کارخانه ساخت دنیاها توسط نیروهای ازلی بود جایلر شکست خورد. اما نه با شمشیر بلکه با آگاهی از حقیقت؛ اینکه هدف او، گرچه رادیکال بود، اما از ترسی ریشه‌دار نشأت می‌گرفت و آن ترس از اراده‌ی آزاد، ترس از بی‌عدالتی سیستم مرگ بود.

با شکست جایلر، آربایتر جدیدی به وجود آمد و روح سیلواناس برای پاسخ‌گویی به گناهانش، به The Maw تبعید شد تا ارواح گم‌شده را بازیابی کند و این‌گونه سایه‌ها از آزروث رخت بستند، اما اثرشان همیشه باقی ماند.

 

Dragonflight: بازگشت اژدهایان و احیای سرزمین‌های باستانی

پس از سقوط جایلر و آرام گرفتن سایه مرگ در Shadowlands، جهان آزروث و داستان بازی وارکرفت نیاز به نفس تازه‌ای داشت، اما زمین هنوز زخم خورده و بی‌تعادل بود؛ و در دل آن سرزمین‌های فراموش‌شده‌ای به نام دراگون فلایت، آماده بیداری بودند.

هزاران سال پیش، این سرزمین‌ها خانه‌ی اژدهایان ازلی بودند؛ جایی که آسپکت‌های اژدها قدرت‌های کیهانی خود را از تایتان‌ها دریافت کردند تا از آزروث محافظت کنند. اما با گذر زمان، این سرزمین‌ها به خواب رفتند، تا اینکه ندایی باستانی آن‌ها را دوباره بیدار کرد.

با آغاز Dragonflight در داستان بازی ورلد آف وارکرفت، آسپکت‌های اژدها، آلکسترازا (زندگی)، کالک‌گاس (جادو)، نوزدورمو (زمان)، ایسرگوسا (یخ و رمز و راز) و راثیون (زمین و نظم) دوباره گرد هم آمدند و هدف آن‌ها بازگرداندن شکوه گذشته و احیای میراث خود بود.

ما قهرمانان آزروث، در کنار این موجودات افسانه‌ای قدم به قدم در پنج منطقه‌ی اسرارآمیز جزایر اژدها پیش رفتیم، از Waking Shores پر از آتش و سنگ‌های سرخ، تا Ohn’ahran Plains که بادهای آزاد در آن می‌وزیدند؛ از کوهستان‌های یخی Azure Span گرفته تا کتابخانه‌های بی‌نهایت Thaldraszus، هر منطقه گذشته فراموش‌شده‌ای را روایت می‌کرد.

اما همه چیز آنطور که باید نبود. در نبود آسپکت‌ها، دشمنان باستانی اژدها، به‌ویژه پریمالیست‌ها (Primalists) که مخالف دخالت تایتان‌ها در طبیعت بودند از فرصت استفاده کردند تا هرج و مرج را دوباره بر جهان حاکم کنند. آن‌ها می‌خواستند آسپکت‌ها را نابود کنند و اژدهایان را به شکل ابتدایی و خشن خود بازگردانند.

در این میان، راثیون پسر نلثاریون (که بعدها تبدیل به دث وینگ شد)، درگیر کشمکش درونی بود. او هم می‌خواست جای پدر را به‌عنوان آسپکت زمین بگیرد و هم از تکرار اشتباهات گذشته جلوگیری کند.

ما در کنار او و دیگر آسپکت‌ها، نه‌تنها با نیروهای دشمن جنگیدیم بلکه باید رازهایی از گذشته‌ی نلثاریون را کشف می‌کردیم. چرا که حقیقت تلخی در انتظارمان بود: ساختار فرماندهی اژدهایان دچار فساد شده بود. برخی از آن‌ها حتی پیش از تبدیل شدن نلثاریون به دث وینگ، تاریکی را در آغوش کشیده بودند.

در طول این داستان بازی وارکرفت، ما با نژاد جدیدی به نام Dracthyr نیز آشنا شدیم، مخلوقاتی نیمه اژدها و نیمه نظامی که توسط خود نلثاریون برای نبرد ساخته شده بودند. آن‌ها نیز پس از سال‌ها خواب، حالا بیدار شده و به دنبال جایگاه خود در دنیای مدرن بودند.

در پایان، با تلاش‌های قهرمانان و اتحاد دوباره‌ی آسپکت‌ها، قدرت‌های ازلی آن‌ها بازگردانده شد و اژدهایان دوباره به عنوان محافظان آزروث شناخته شدند، اما این‌بار نه از سر فرمان تایتان‌ها، بلکه با انتخاب آزاد خود.

Dragonflight داستان بازگشت بود، اما نه فقط بازگشت اژدهایان؛ بلکه بازگشت امید، تعادل و اتصال دوباره به ریشه‌ها. جهانی که پس از مرگ دوباره زنده شد، حالا باید خودش را آماده کند برای آنچه در پیش است…

 

The War Within: نبرد در اعماق زمین و تهدید جدید علیه آزروث

پس از آرامش نسبی داستان بازی وارکرفت در دراگون فلایت و اتحاد دوباره آسپکت‌ها، همه چیز انگار رو به بهبود بود. اما آرامش همیشه در آزروث یک فریب بوده. صدایی پنهان، لرزشی مرموز، و زمزمه‌ای باستانی از دل زمین آغاز شد و آن چیزی نبود جز ندای خود آزروث؛ اما اینبار، نه برای درخواست کمک، بلکه برای هشدار.

اکسپنشن وار ویتین آغاز داستانی است که ما را پس از خرید وار ویتین به درون خود سیاره و به اعماق ناپیدا و تاریکی‌هایی که میلیون‌ها سال در سکوت فرو رفته بودند می‌برد. در این نسخه، قهرمانان آلیانس و هورد، همراه با چهره‌های شناخته‌شده‌ای مثل اندوین، Thrall، آلریا ویندرانر و Magni Bronzebeard، سفری خطرناک را آغاز می‌کنند تا کشف کنند چه چیزی در درون آزروث بیدار شده.

ما به سرزمین زیرزمینی عظیمی به نام The Ringing Deeps و سایر مناطق ناشناخته زیر سطح زمین سفر می‌کنیم و اینجا همان جاییست که نژادی مرموز و باستانی به نام Nerubians (با رهبری یک ملکه تاریک جدید)، در حال آماده‌سازی حمله‌ای سهمگین به سطح هستند.

اما دشمن فقط از بیرون نیست و نبرد اصلی درون قهرمانان در حال شکل‌گیری است.

اندوین که هنوز از Shadowlands زخمی‌ست، درگیر تردید، ترس و هویتی است که زیر فشار مسئولیت و گذشته‌اش در حال خرد شدن است و ترال پس از سال‌ها با ریشه‌های خودش روبه‌رو می‌شود و بار دیگر باید تصمیم بگیرد که آیا می‌تواند بار هورد را دوباره به دوش بکشد یا نه و در این میان ما پلیر‌ها، برای اولین‌بار در داستان بازی ورلد آف وارکرفت با مفهومی به‌نام Soulbound Choices روبرو می‌شویم؛ انتخاب‌هایی که مسیر داستان و آینده کاراکترها را تغییر می‌دهند.

در اعماق زمین نیرویی کهن و ناشناخته به نام The Harbinger بیدار شده است؛ موجودی که با فاسد کردن قلب آزروث می‌خواد خودش رو از زنجیرهای کهن آزاد کند و جهان را دوباره شکل بدهد. دشمن این‌بار نه فقط جسم ما، بلکه ذهنمان رو نشانه گرفته است.

آزروث در خطر است و صدای درون سیاره، دارد از دردی حرف می‌زند که ممکن است بسیار دیر فهمیده شود. نقاط اوج داستان وارکرافت در War Within، ترکیبی‌ست از افشا شدن گذشته گمشده‌ی آزروث، پرده‌برداری از نژادها و فرهنگ‌های فراموش‌شده، بازگشت قهرمانان قدیمی و تصمیم‌هایی که آینده‌ی جهان را خواهند ساخت.

در نهایت، زمانی که نیروهای نور (Light) و خلأ (Void) مجددا سر برمی‌آورند، ما درمی‌یابیم که نبرد واقعی هنوز آغاز نشده است و آنچه در انتظار ماست، چیزی فراتر از جنگ‌های گذشته خواهد بود. The War Within نه فقط اسم یک جنگ فیزیکی‌ست؛ بلکه اشاره به جدال درونی، کشمکش با ترس‌ها، خاطرات، و حتی افکار تاریکیست که قهرمانان را شکل می‌دهد، این داستان مسیری‌ست برای بازگشت به ریشه‌ها، و آمادگی برای آینده‌ای که از همیشه تاریک‌تر، پیچیده‌تر و حماسی‌تر است.

 

جمع بندی: مسیر داستان بازی وارکرفت از 2004 تا امروز

داستان بازی ورلد آف وارکرفت یکی از پیچیده‌ترین و گسترده‌ترین حماسه‌ها در دنیای گیمینگ است که از آغاز خود در سال 2004 تاکنون، با روایت‌های پرشور، قهرمانان برجسته، و دشمنان بی‌رحم، میلیون‌ها گیمر را در سرتاسر جهان به خود جذب کرده است. از آغاز جنگ‌های اولیه و ورود ارک‌ها به آزروث تا شکل‌گیری اتحادهای بزرگ و نبردهای تاریخی، داستان بازی وارکرفت به گونه‌ای پیش رفته است که همیشه یک چالش جدید و یک راز پنهان در دل خود دارد؛ اگر شما هم می‌خواهید این داستان فوق جذاب را تجربه کنید مقاله نصب بازی wow را از دست ندهید.

در طی این سال‌ها آزروث تبدیل به میدان نبردی عظیم شده که هر کدام از نسخه‌های بازی، فصل جدیدی از مبارزات و تغییرات عمیق در جهان خود را به نمایش می‌گذارد. جنگ اول و ورود ارک‌ها، جنگ دوم با سقوط لردران و اتحاد نژادهای مختلف، ظهور آرتاس و لیچ کینگ در جنگ سوم، و بازگشت مجدد هورد با رهبری ترال در نسخه‌های بعدی، همگی نشانه‌های تاثیرگذار در این حماسه بودند.

نسخه‌های Burning Crusade و Wrath of the Lich King با تاکید بر نبردهای جهانی و ظهور قهرمانان جدید، مسیری را برای تغییرات مهم در دنیای آزروث فراهم کردند. Cataclysm با دگرگونی‌های عظیم در جهان، Mists of Pandaria با افشای سرزمین‌های پنهان و Warlords of Draenor با بازگشت به گذشته، همگی تجربه‌های متفاوتی بودند که تحولی عمیق در سرنوشت آزروث ایجاد کردند.

اما نبردهای واقعی و تهدیدهای جهانی در Legion و Battle for Azeroth به اوج خود رسیدند، جایی که لیجن و جنگ تمام‌عیار آلیانس و هورد آزروث را در مرز نابودی قرار داد. هر یک از این نبردها نه‌تنها به دنیای بازی عمق بخشید بلکه کاراکترهای جدیدی را معرفی کردند که همچنان در داستان‌های امروز جایگاهی ویژه دارند.

در نهایت، Shadowlands و Dragonflight به روایت‌های پنهانی پرداخته و آزروث را در مواجهه با دشمنان ماورایی و قدرت‌های باستانی قرار دادند. تهدیدهای جدید مانند The War Within، نشان می‌دهند که داستان بازی وارکرفت و آزروث هرگز از چالش‌های بزرگ در امان نخواهد بود و داستان همچنان ادامه دارد.

مسیر داستان بازی ورلد آف وارکرفت یک سفر بی‌پایان است، پر از وقایع، کاراکترهای در حال تغییر، و تهدیدهایی که همیشه آزروث را در خط مقدم جنگ‌های ابدی قرار می‌دهد. این داستان همچنان به تکامل خود ادامه می‌دهد و چه بسا در آینده‌ای نه چندان دور شاهد تحولات جدید و قهرمانان بیشتری خواهیم بود که تاریخ آزروث را رقم می‌زنند.

به همین ترتیب، از زمان تولد ورلد آف وارکرفت تا امروز، داستان این بازی نه‌تنها به تحولات درونی خود پرداخته بلکه همچنان چالش‌ها و نبردهای بزرگی را پیش رو دارد. بنابراین داستان بازی ورلد آف وارکرفت ادامه دارد و ما فقط در فصل‌های اولیه این حماسه قرار داریم. این مقاله به پایان رسید، اما همانطور که می‌دانیم داستان آزروث هیچ‌گاه تمام نخواهد شد!

فهرست محتوا
مطالب مرتبط
اشتراک گذاری این مطلب
ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید